گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

باز رسید از یمن، نفخه زحمن عشق

باز دمید از چمن، غنچه خندان عشق

جلوه گر آمد ز دور آتش مهر ظهور

منصعق آمد ز طور موسی عمران عشق

نفحه باد صبا زد بچمن مرحبا

رفت بشهر سبا مرغ سلیمان عشق

از دل جن و ملک رفت همه ریب و شک

تافت چوبر نه فلک جلوه انسان عشق

از کرم و فضل و داد، داد مرا هر چه داد

تا ابد آباد باد خانه احسان عشق

عقل بدان کافری با همه مستکبری

چون زخودی شد بری، گشت مسلمان عشق

شیخ مناجات شد قاضی حاجات شد

پیر خرابات شد، طفل دبستان عشق

شد خرد یاوه پوی در طلب و جستجوی

بی سر و پا همچو گوی در خم چوکان عشق

خوب و خوش آینده باد خرم و فرخنده باد

زنده و پاینده باد دولت سلطان عشق