گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

در دشت مرو بصید نخجیر

در شهر بیا و صید کن شیر

سرها سپر است، اگر کشی تیغ

دل ها هدف است، اگر زنی تیر

مژگان تو خود بس است زوبین

ابروی تو خود بس است شمشیر

زلف تو بخواب دیدم و رفت

از تیره شب فراق تعبیر

گفتم که مگر فرو نشانم

این آتش دل بآب تدبیر

هر خانه زیاد گشت ویران

آباد نمی شود بتعمیر

شاید که بعاقلان بگویند

دیوانه گسسته باز زنجیر

دادم ببهای بوسه ای جان

دیگر چه دهم برای توفیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عین‌القضات همدانی

گفتم که پیامبری تو یا پیر

گفت او که دوئی ز راه برگیر

خاقانی

دل پردهٔ عشق توست برگیر

جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی

دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
ظهیری سمرقندی

ای رای تو بر سپهر تدبیر

صورتگر آفتاب تقدیر

راز کره پیاز مانند

پیش دل تو برهنه چون سیر

اثیر اخسیکتی

خاتون زمان بدست شبگیر

برداشت ز چهره پرده قیر

شب کحل شد و چو مردم کهل

آمیخت سواد قیر با شیر

نور رخ یوسف سماوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه