گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

خوشا شراب و جوانی و می ببانگ سرود

تنعمی به از این در جهان نخواهد بود

نگار مهوش و ساقی بحالت مستی

شراب بی غش و صافی بناله دف و رود

گر این بپای شود هست گلبنی بی خار

ور آن بدست فتد هست آتشی بی دود

دو دوست دست بهم داده سر خوش از باده

کنار سبزه و آب روان بگفت و شنود

بهم نشسته بیکجا چو لاله و نرگس

یکی قدح بکف و دیگری خمار آلود

اگر میسرت این عیش میشود خوش باش

وگرنه حسرت و افسوس می ندارد سود

حبیب قانع از این باغ شو بنظاره

و گرنه کی دهدت دست عمده مقصود