خوشا شراب و جوانی و می ببانگ سرود
تنعمی به از این در جهان نخواهد بود
نگار مهوش و ساقی بحالت مستی
شراب بی غش و صافی بناله دف و رود
گر این بپای شود هست گلبنی بی خار
ور آن بدست فتد هست آتشی بی دود
دو دوست دست بهم داده سر خوش از باده
کنار سبزه و آب روان بگفت و شنود
بهم نشسته بیکجا چو لاله و نرگس
یکی قدح بکف و دیگری خمار آلود
اگر میسرت این عیش میشود خوش باش
وگرنه حسرت و افسوس می ندارد سود
حبیب قانع از این باغ شو بنظاره
و گرنه کی دهدت دست عمده مقصود