گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بنقد حال شدم خاک هر چه بادا باد

مگر بکوی تو روزیم در رساند باد

دگر ز عشق تو فریاد و ناله می نکنم

که خاک را نسزد هیچ ناله و فریاد

شویم خاک و شود سنگ خاک ما و هنوز

تو سنگدل نکنی باز از دل ما یاد

بیاد قدو رخ و زلف تو، چو خاک شویم

ز خاک ما بدمد سنبل و گل و شمشاد

هزار مرتبه شیرینتر است قصه ما

به پیش دوست، ز دستان خسرو و فرهاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه