میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

بنقد حال شدم خاک هر چه بادا باد

مگر بکوی تو روزیم در رساند باد

دگر ز عشق تو فریاد و ناله می نکنم

که خاک را نسزد هیچ ناله و فریاد

شویم خاک و شود سنگ خاک ما و هنوز

تو سنگدل نکنی باز از دل ما یاد

بیاد قدو رخ و زلف تو، چو خاک شویم

ز خاک ما بدمد سنبل و گل و شمشاد

هزار مرتبه شیرینتر است قصه ما

به پیش دوست، ز دستان خسرو و فرهاد