میزند روز و شب جرس فریاد
می رود کاروان به عشق آباد
همه تن یکدهان و اندر وی
یک زبان اندر او دو صد فریاد
هیچ دانی که چیست بانگ ناقوس است
کین دم از پیر دیر دارد باد
راه عشق است و باد کبر و غرور
باید از سر بخاک راه نهاد
تا تو موری بپای عجز بپوی
چون سلیمان شدی بمسند باد
بادب گام نه که در ره عشق
اولین منزل است بحر آباد
منزل سعد و خاک سعد الدین
کز حقش صد هزار رحمت باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف سفر روحانی و عشق میپردازد. شاعر از کاروانی صحبت میکند که به سوی عشق آباد میرود و صدای جرس به گوش میرسد. او اشاره میکند که عشق به یک زبان واحد میسازد و همه در آن یکصدا هستند. همچنین، تأکید بر اهمیت ترک کبر و غرور دارد و میگوید برای رسیدن به عشق باید humble و بیخود شویم. اشاره به راه عشق بهعنوان راهی پر از نعمات و برکات، و دعوت به پای گذاشتن در این مسیر، از دیگر نکات کلیدی شعر است. در نهایت، شاعر آرزو میکند رحمت خدا بر اهل سعادت نازل شود.
هوش مصنوعی: صداهایی از جرس بلند میشود و روز و شب ادامه دارد. کاروان به سوی عشق آباد در حرکت است.
هوش مصنوعی: همهی وجود یک صدا دارد و در آن یک زبان است که در دلش صدها فریاد نهفته است.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که صدای ناقوس چه معنایی دارد؟ این صدا از سوی پیر دیر به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: راهی که در عشق پیموده میشود، نیازمند کنار گذاشتن کبر و خودبزرگنمایی است. برای پیشرفت در این مسیر، باید با humility و فروتنی قدم برداشت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو درون خود ناامیدی را حس کنی و به ضعف برسی، به مانند سلیمان که به مسند قدرت رسید، نمیتوانی به موفقیت و توانمندی دست یابی.
هوش مصنوعی: نرم و با احتیاط قدم بردار، زیرا آغاز مسیر عشق نخستین مرحلهای است که همواره با آرامش و زیبایی همراه است.
هوش مصنوعی: مکان سعد و خاک سعدالدین که از جانب خدا صد هزار رحمت بر آن نازل شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاد زی با سیاهچشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعدموی غالیهبوی
[...]
هر که بود از یمین دولت شاد
دل بمهر جمال ملت داد
هر که او حق نعمتش بشناخت
میر مارا نوید خدمت داد
طاعت آن ملک بجا آورد
[...]
پادشاهی برفت پاک سرشت
پادشاهی نشست حورنژاد
از برفته همه جهان غمگین
وز نشسته همه جهان دلشاد
گر چراغی ز پیشِ ما برداشت
[...]
آن شنیدی که حیدر کرار
کافران کشت و قلعه ها بگشاد
تا نداد او دو قرص نان جوین
هفده آیت خداش نفرستاد
روزگاریست سخت بی فریاد
کس گرفتار روزگار مباد
شیر بینم شده متابع رنگ
باز بینم شده مسخر خاد
نه به جز سوسن ایچ آزادست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.