گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ابر اندک ترشحی دارد

آسمان قطره قطره می بارد

وقت آن شد که باز ساقی بزم

همتی سوی عشق بگمارد

چشم مخمور و زلف آشفته

دست سوی قدح فراز آرد

مست و مستانه سوی محفل عیش

قدم از روی ناز بگذارد

عفل و اندیشه را بپای جنون

با لگد کوب سخت بفشارد

غم بیهوده را بساغر می

با حریفان مست بگسارد

هوش و دانش بدست مستی و عشق

دست و پا بسته نیز بسپارد

بشکند این طلسم و هم و خیال

هر چه را هست نیست انگارد

بر کند بیخ خانه بیداد

بودنی را نبوده پندارد

شیخ اگر خورده باده باکی نیست

گو دل بیدلی نیازارد

می کند احتیاط روز شمار

جام می کو بسبحه بشمارد

سبز خواهد شدن بروز نشور

تخم اندیشه کاین زمان کارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

چون منی را فلک بیازارد

خردش بی خرد نینگارد

هر زمانی چو ریگ تشنه ترم

گرچه بر من چو ابر غم بارد

چون بیفسایدم چو مار غمی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای که از بهر خدمت در تو

بست دولت میان و کام گذارد

پیش از آن کم زمانه آش کند

فضل کن سیدی فرست آن آرد

هر که از دیدن تو خرم نیست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

خسروا ، چون تو آسمان نارد

خدمت و زمانه بگزارد

باد را هیبت تو بر بندد

کوه را حملهٔ تو بردارد

پای تو فروش محمدت سپرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

به خدایی که از شب تیره

روز روشن همی پدید آرد

بی‌قلم بر بساط آینه فام

صورت آفتاب بنگارد

کز غمت انوری ز آتش دل

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه