گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

گفتمش هندوی زلفت، گفت طراری کند

گفتمش جادوی چشمت گفت عیاری کند

گفتمش لعل تو خواهد کرد کام دل روا؟

باز گفت آری کند لیکن بدشواری کند

گفتمش بیمار عشقت را چو جان آمد بلب

گفت لعل جانفزای من پرستاری کند

گفتمش هندوی سرمستت بود دائم خراب

گفت مخمور است و گاهی نیز خماری کند

گفتم آن طوق معنبر چیست بر گردن ترا؟

گفت تسبیح است و گاهی نیز زناری کند

گفتم آن ترک قدح نوشت بود پیوسته مست

گفت در مستی نگاهش کار هشیاری کند

گفتمش آخر کند درد دل ما را دوا

لعل خندانش تبسم کرد و گفت آری کند

گفتم آن شیخ مزور در چه تدبیر است، گفت

گاه صید خانگی گه صید بازاری کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای خداوندی که پیش لطف خاک پای تو

آب حیوان از وجود خویش بیزاری کند

پای باست زین اگر بر خنگ ایام افکند

فتنه نتواند که در ظلمش ستمکاری کند

روی هر خاکی که از موزه‌ت جمالی کسب کرد

[...]

حسین خوارزمی

دوست چون خواهد که عاشق هر نفس زاری کند

خانمانش سوزد و میل دل آزاری کند

ساختن باید بسوز عشق آن یاری که او

کو بسوزد آشکارا در نهان یاری کند

کی توان برداشتن بار بلای عشق را

[...]

صائب تبریزی

گرنه دل را زلف مشکینش نگهداری کند

کیست این بیمار را یک شب پرستاری کند؟

حسن را از دیده بد، شرم می دارد نگاه

مهر تابان را همان پرتو سپرداری کند

می تراود بوسه زان لبهای نو خط بی طلب

[...]

میرزا حبیب خراسانی

بخت اگر یاری کند دلدار دلداری کند

نوبت گلشن رسد گلزار گلزاری کند

سهل باشد محنت از جور رقیب و دور چرخ

شاخ گلبن گل بر آرد خارا گر خاری کند

بزم عشرت گرم گردد، خون تاک آید بجوش

[...]

رهی معیری

بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند

یار عاشق‌سوز ما ترک دل‌آزاری کند

بر گذرگاهش فرو افتادم از بی‌طاقتی

اشک لرزان کی تواند خویشتن‌داری کند؟

چاره‌ساز اهل دل باشد می اندیشه‌سوز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه