گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

پسته گر چون لعل جانبخش تو خندانی کند

کی تواند چون لب لعلت سخندانی کند

کار دل آمد بجان از درد و رنجوری و لیک

گر طبیب ما تو باشی درد درمانی کند

بر جراحتهای ناسور دل یاران توان

زد نمکها، گر زنخدانش نمکدانی کند

زهر غم شهد است اگر دلدار دلداری دهد

کار جان سهل است اگر جانانه جانانی کند

نرگس مستانه اش از یک نگاه آشنا

با لب خاموش من صد راز پنهانی کند

غمزه شوخ تو با دلدادگان از قهر و لطف

روز و شب پیدا و پنهان آنچه میدانی کند

اینچنین مستی که در چشم بت دلجوی ماست

خمر روحانی کند نی راح ریحانی کند

ما گدایانرا بود چشم طمع از خوان لطف

لعل دلجوی تو هر روزی که مهمانی کند

بخش درویشان فرستد خسرو از احسان

مجلس عشرت چه در خرگاه سلطانی کند

قسمت موران چرا از دعوت یاران نداد

آنکه با لعل لبش دیوی سلیمانی کند