شب همه شب باتو می گوئیم راز
توبه غفلت پای ها کرده دراز
ای زما کرده فراموش گوئیا
سوی ما هرگز نخواهی گشت باز
خیز وترک خواب کن تا نیمه شب
ما و تو با یکدگر گوئیم راز
بی نیازم از تو و طاعات تو
با نماز و روزه ات چندین مناز
تو نیاز آور برای من که نیست
طاعت شایسته تو جز نیاز
محیی گر کاری نکردی غم مخور
من تو را هم کارم و هم کارساز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
من ز غفلت صد گنه را کرده ساز
تو عوض صد گونه رحمت داده باز
دیگران رفتند خانهٔ خویش باز
ما بماندیم و تو و عشق دراز
هرکی حیران تو باشد دارد او
روزه در روزه، نماز اندر نماز
راز او گوید که دارد عقل و هوش
[...]
یار با ما امتحانی کرد باز
لیک با بیگانه نتوان گفت راز
گر چه میکوشیم و جهدی میکنیم
تا کنیم از خودنمایی احتراز
خود اگر در خانه آبی میخوریم
[...]
ای ز رخ چون مه و زلف دراز
صد درِ فتنه به جهان کرده باز
الحق اگر ناز کند می رسد
آن قد و بالای تو بر سرو ناز
هیچ کس از حال دل آگه نبود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.