گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

من نمی‌گویم که جور روزگارم می‌کشد

طعنه بدخواه و بدعهدی یارم می‌کشد

دور از او بی‌طاقتی باشد که روزی چند بار

محنت و دردی و داغ انتظارم می‌کشد

من نهانی عشق ورزم با دل آن تندخو

از برای عبرت خلق آشکارم می‌کشد

[گر] روم در کوچه‌ای بازیچه طفلان شوم

ور نشینم گوشه‌ای فکر تو زارم می‌کشد

شب گذارم در خیالت روزگارم چون شود

روز، فکرِ ناله شب‌های تارم می‌کشد

شوق دیدارت مرا زین پیش [می کشت] و کنون

آرزوی بوسه، امید کنارم می‌کشد

می‌کشد زحمت طبیبی غافل است از اینکه او

همچو محیی سوزش جان‌فکارم می‌کشد