نمی دانم که او تا کی پی آزار خواهد شد
نگوید این دلم آخر از او بیزار خواهد شد
بدین خو چندروزی گر بماند ازجفای او
تنم بیمار خواهد گشت وجان افگار خواهد شد
به خواب مرگ شد بخت من وگویند یارانم
که توفریاد وافغان کن که او بیدار خواهد شد
مکن بهر خدا عزم گلستان با چنین روئی
که دانم باغبان شرمنده از گلزار خواهد شد
مَیَفشان دست چندی ای سرو ناز من
که هوش جان زدست دست تو افگار خواهد شد
چه گویم شرح جور یار و درد خویش با مردم
که بی تسکین مرا گویند با تو یار خواهد شد
زاندوه دل چاک و جگر تا کی برد محیی
که این عشق است و اینها هر زمان بسیار خواهد شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چه دانستم که رازم مو به مو اظهار خواهد شد
متاع روی دست هر سر بازار خواهد شد
مگر اعجاز حسن او کند بی سایه مژگان را
وگرنه زود روی نازکش افگار خواهد شد
به خار غم سپردم دامن جان و ندانستم
[...]
چنین گر آتشین از باده آن رخسار خواهد شد
زجوش مغز، سربسیار بی دستار خواهد شد
به بیماران چنین وا می رسد گر چشم بیمارش
زمین از دردمندان بستر بیمار خواهد شد
مبر دیوانه ما را به شهر از دامن صحرا
[...]
اگر با دیده اعجاز محبت یار خواهد شد
نگاهم روشناس دولت دیدار خواهد شد
از او جز کشتن خود حاجت دیگر نمی خواهم
زبان را در ادب کی رخصت گفتار خواهد شد
کند گر همت پیر مغان یاری دینداران
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.