گنجور

 
سراج قمری

ای طره‌های خوبان، از نافهٔ تو بویی

هجده‌هزار عالم، در عرصهٔ تو گویی

چون شمع، جمله رویی در بزمگاه دل‌ها

وانگه ز تو ندیده، پروانه هیچ رویی

ای دست غیرت تو، در چارسوی عشقت

سرهای گردنان را، آویخته به مویی

من جز ترا نبینم هرسو که چشم دارم

وانگه ترا ندیده، چشمی به هیچ سویی

نقش هزار لیلی، وز گلبن تو رنگی

عقل هزار مجنون، وز جرعه‌ی تو بویی

در موضعی که باشد آنجا هویت تو

ناید ز هر دهانی، بانگی برون ز هویی

قمری چه مرغ شد کاو، در باغ تو بنالد

برِ تو به بانگ زاغی، صد نعرهٔ چنویی