چند از پی نان برپا در پیش کسان چون خوان
خاینده هردونی چون گوشت برای نان
ای روبه پرحیلت، تا کی چو سگان جویی
از بهر یکی من نان، دوری زیکی منان
تا چند کمیت می افتاده ترا در سر
دل کرده زبهر او، هم خمکده هم میدان
ماننده ی بهرامی قتال، ولی چوبین
واندر پی زال زر سرتاسر تو دستان
تا تاج سرت زرین چون طرف کمر باشد
در سرزنش افتادی پیوسته چو شمع و کان
روی ضعفا داری از ظلم به رنگ زر
خواهی که کنی حاصل زین روی، زر سلطان
فرمان سلاطین را کژ یافته ای ای میر
یعنی که شوی بی جان از یافتن فرمان
تا دانه ی درویشان آری به کف، آوردی
گردن کشی خوشه، سنگین دلی میزان
گرخنده زند هرکس از نکته ی سرد تو
غره چه شوی؟کانکس بنمود ترا دندان
سختی دل تو برد آی رخ افسان را
از غصه ی آن خاید آهن همه روز افسان
خواهی که شود اشکت بر افسر شاهان در
چون ابر خلق جامه دامن زهوا بفشان
بالا چه پری کآخر چون ابر به خاک افتی
ور بر صفت آتش زرین بودت باران
گویی که بود هرشب ماهی به کنار تو
تا همچو فلک زین روی بد مهری و سرگردان
چون شمع سپهر، آتش بر سرت همی بارد
تو گرد زده ساکن همچون لگن ای نادان
دل خرمیت باید رو سوخته ی حق شو
پرخنده لبی باید بسته به دلی بریان
تا کسوت شاهات را چون طوق کنی از زر
درویش و توانگر را چون تیغ کنی عریان
ویرانی مسجد را چون سیل به سر جویی
تا بوک کند گبری زان بتکده آبادان
ای همچو سبو برپای از بهر خرابی را
سختی کش و تلخی چش، خونین دل و سنگین جان
کبر است بلاس سر، بنگر به حباب، آنک
کز باد سرش بینی عمر آمده در نقصان
از راه جفا گل گفت چنین با گل
کای پی سپر تیره، ای بی سر و بی سامان
هردو زره کتبت، مانیم به یکدیگر
بهرچه گرفته سرباشی تو و، من خندان؟
بر سر زندت هردم در پای فکنده این
دامن زتو درچیند دست از تو بشسته آن؟
گل گفت:بلی، لکن رنگین و تر دامن
ای دستخوش مجلس، ای خارنه بستان
دعوی سری کردی تا لاجرمت عالم
برباد دهد زین روی، از بن بکند زان سان
من خاکیم و باشم با خاک زمین همبر
زین روی شوم گه گه بالای سرانسان
بد عهد مشو با کس گر زانکه بقا خواهی
به عهدی گل دیدی کم عمری او می دان
مردم، ملکی گردد، لکن به ریا ضتها
یوسف ملکی گردد از بعد چه و زندان
طاغی شدن اندر دین فهرست نگوساری است
آنک نه نگوسارست آب از جهت طغیان؟
زر سکه ی بت دارد، در دل که دهد جایش
بت را که فرو آرد اندر حرم یزدان؟
حقا که نگردد خود دل قابل نقش زر
تا همچو محک نبود سخت و سیه از خذلان
گر صاحب دیوانی، باید که چنان باشی
کز آه شهاب آسا سوزی زنخ دیوان
ور خود ملکی، باید کز فرط عبودیت
بر درگه حق باشی کمتر زسگ دربان
بی معجزه ی موسی چوبی که زنی برما
فردا زپی زحمت آن چوب شود ثعبان
وان سینه که از جورت شد همچو تنور ازتاب
ای بس که فرو بارد برجان وسرت طوفان
هرچند بسی مانی، فرسوده شوی آخر
هرچند بسی ساید، هم سود شود سوهان
رویندگی آن کن کز خاک درش بینی
هم آب رخ قیصر، هم باد سر خاقان
فیضش چو فرو بارد بر باغچه ی قدرت
هم خاک شود جانور هم چشمه شود حیوان
قهرش چو برون تازد در معرکه ی سطوت
از بید کشد خنجر، وز غنچه کند پیکان
لحن سخنم یارب بخشای و، مگیر از من
کاندر چمنت هستم قمری هزار الحان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به نقد وضعیت اجتماعی و سیاسی میپردازد. شاعر با زبانی تند و نمادین به دشواریهای زندگی و بیعدالتیها اشاره میکند و از افرادی که با فریب و نیرنگ به دنبال آسایش و قدرت هستند، انتقاد میکند. او به نارضایتی و ظلم در جامعه اشاره کرده و به طعنه به کسانی میگوید که به اراده قوی و نیرومند نیاز دارند تا از ظلم و نابرابریها فرار کنند. همچنین به موقتی بودن زندگی و سلطهگریها اشاره کرده و هشدار میدهد که غرور و کبر نمیتواند پایدار باشد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و زنده، تلاش میکند تا شنونده را به تفکر و تأمل در مورد رفتارهای نادرست و پیامدهای آن ترغیب کند. در نهایت، او خواستار رهایی از عواطف منفی و زندگی در حقیقت و واقعیات است.
هوش مصنوعی: چند نفر برای به دست آوردن نان در برابر دیگران تلاش میکنند، درست مانند کسی که بر سر سفرهای نشسته و دو نوع غذا برای نان آورده است.
هوش مصنوعی: ای روباه با تدبیر، تا چه مدت به مانند سگها به دنبال نان برای خود میگردی و از من انسانی فاصله میگیری؟
هوش مصنوعی: تا کی باید تحمل کنم که تو در قلبم بیفتی؟ به خاطر تو، هم در میخانه شادابم و هم در میدان نبرد.
هوش مصنوعی: مثل بهرام جنگجو هستی، اما تو از چوب درست شدهای و در پی زال زرین، همه جا دستان تو را میپوشاند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شکوه و زیبایی تو مانند تاج بر سرت باشد، در انتقاد و سرزنش مانند شمعی در حال ذوب شدن، همیشه در معرض آسیب و تضعیف هستی.
هوش مصنوعی: اگر بر روی ضعیفان ظلم کنی و بخواهی از این طریق به ثروت و نتیجهای برستی، این کار به تو زر و زیور نمیآورد.
هوش مصنوعی: ای میر، تو که فرمان سلاطین را به اشتباه درک کردهای، بدان که این باعث میشود که مانند کسی بیجان و خالی از روح بشوی.
هوش مصنوعی: اگر به دست درویشان دانهای داده شود، تو میتوانی گردن کشی را بیاوری که سنگینی دل و سختی او را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر نکتهای تلخ بخندد، چرا باید خود را فریب دهد؟ چون واقعیات تو را به خوبی نشان میدهند.
هوش مصنوعی: دل تو بسیار سختی را تحمل میکند، اما زیبایی و جذابیت چهرهات، غم و اندوه را از دل میزداید. در هر روزی، داستان عشق و افسانهات ادامه دارد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی اشکت مانند باران بر سر پادشاهان بریزد، باید همچون ابرها، لباس و دامن به سوی آسمان بگستری.
هوش مصنوعی: درسته که تو بر بلندای آسمان مثل یک پری به نظر میآیی، اما باید این را بدانستی که در پایان، مثل ابرها بر زمین میافتی. گرچه تو مانند آتش زینتدهندهی طلا هستی، اما به هر حال میدانی که سرنوشت تو باران خواهد بود.
هوش مصنوعی: گویی هر شب ماهی کنار تو بوده است، تا اینکه مانند آسمان به خاطر این بی مهری و سردرگمی دچار سرگشتگی شدهای.
هوش مصنوعی: مانند شمعی در آسمان، دشواریها و بحرانها بر تو میبارد، اما تو همچنان بیتحرک و بیاعتنا ایستادهای، گویی که در ظرفی ساکن هستی. ای نادان، چرا اینگونه رفتار میکنی؟
هوش مصنوعی: دل شاد تو باید مانند آتشی سرکش باشد، و لبهایت باید خاموش، در حالی که دلت در آتش اشتیاق میسوزد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که پوشش و لباس پادشاهان را مثل گردنبند، از طلا بسازی، و بتوانی افراد فقیر و ثروتمند را بیپوشش و عریان مانند تیغ معرفی کنی.
هوش مصنوعی: ویرانی مسجد مانند سیل، به سر جوی میآید تا شاید بتکده آبادان را از وجود آن بینیاز کند و راهی برای گبر (کافر) به آنجا نگذارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند سبویی برای خرابی و دشواریها ایستادهای، سختیها را تحمل کن و تلخیها را بچش، دلت خونین و جانت سنگین شده است.
هوش مصنوعی: سربالایی و مغروری به هیچ درد نمیخورد، زیرا اگر به حباب نگاه کنی، متوجه میشوی که عمرش به خاطر وزش باد در حال کم شدن است.
هوش مصنوعی: گل به گل دیگر میگوید که ای بیسر و سامان، تو که برای حفاظت خود به این حالت تیره و غمانگیز پناه آوردهای، چرا اینگونه زخم و آزار را بر خود میپذیری؟
هوش مصنوعی: ما هر دو در زرههای خود ایستادهایم، پس چرا باید نگران چیزی باشیم، تو که سرسختی و من هم خوشحالم؟
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر تو، در اینجا دامنم را برزمین میزنم. آیا میتوانم از تو دست بکشم و به تو بیاعتنا شوم؟
هوش مصنوعی: گل گفت: بله، اما تو باید دامن رنگارنگ و خیس خود را به ما نشان دهی، ای کسی که در این مجلس نشستهای، ای خاری که در باغ هستی.
هوش مصنوعی: تو به طور مخفیانه ادعایی کردی که باعث شدی عالم به خطر بیفتد و از این رو، ریشهاش را به کلی بکنند.
هوش مصنوعی: ما از خاک خلق شدهایم و به زمین تعلق داریم، اما گاهی به خاطر ویژگیهای خاص انسانی، میتوانیم برتر از دیگر موجودات قرار بگیریم.
هوش مصنوعی: با هیچکس بیوفا نباش، زیرا اگر میخواهی چیزی همیشه باقی بماند، بدان که گلای که دیدی، عمر کوتاهی دارد.
هوش مصنوعی: انسانها میتوانند به مقام و جایگاه بلند دست پیدا کنند، اما اگر این دستاوردها از روی تظاهر و ریا باشد، به مانند یوسف که به موقعیت والایی رسید اما به خاطر زندان و مصائب، معنای واقعی را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به بیان ناپایداری و ناپسندی کسانی میپردازد که در دین به طغیان و سرکشی میپردازند. او به نوعی اشاره میکند که این طغیان و سرکشی مانند آبی است که به خاطر طغیان به جریان در میآید، اما در واقعیت، خود آب نیست بلکه به نوعی ناشی از شرایطی دیگر است که باعث بروز این طغیان میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که طلا و سکهی پرارزش میتواند در دل انسان جایی نداشته باشد. در واقع، پرسش این است که اگر کسی دینش را قربانی طلا کند، چگونه میتواند در دل خودش مکان مناسبی برای خداوند یکتا پیدا کند؟
هوش مصنوعی: واقعاً دل نمیتواند نقش طلا را بپذیرد، مگر آنکه مانند یک محک، قوی و محکم باشد و در مواجهه با ناامیدی، سیاه و سخت نشود.
هوش مصنوعی: اگر صاحب مقام و منصبی هستی، باید به گونهای رفتار کنی که آتش دلسوزی از دل تو بیرون بیافتد و بر حال دیوانگی و ناامیدی دیگران تاثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: اگر خود را ملکت میدانی، باید به خاطر بندگی و servitude، در درگاه حق حاضر باشی، به اندازهای کمتر از سگ دربان.
هوش مصنوعی: بدون معجزهی موسی، چوبی که تو به ما میزنی، فردا به خاطر زحمت آن چوب، تبدیل به یک مار میشود.
هوش مصنوعی: سینهای که به خاطر عشق تو آتشین و گرم شده، مانند تنوری است که از شدت حرارتش به شدت میتابد. ای کاش بدانی که چقدر طوفان احساسات و هیجانات بر جان و سر تو فرو میبارد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از زیادی چیزها لذت میبری، در نهایت خسته و فرسوده خواهی شد. اگرچه چیزهای زیادی را کنار بگذاری، اما در نهایت به نوعی به دردسر خواهی افتاد.
هوش مصنوعی: اگر توجه کنی، میتوانی از خاک میان آنها، هم زیبایی و شکوه قیصر را ببینی و هم عظمت و قدرت خاقان را احساس کنی.
هوش مصنوعی: وقتی نعمت و برکات او بر گلهای باغ قدرت نازل میشود، حتی خاک میتواند به جانور تبدیل شود و آب چشمهها میتواند به زندگی حیوانات منجر شود.
هوش مصنوعی: زمانی که خشمش به بیرون میآید، مانند یک جنگجو در میدان نبرد به شدت حمله میکند و با قدرت خنجرش را از خواب بیدار میکند و مانند پیکانی از گلبرگها، به سوی دشمن پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: ای خدا، صدای من را بپذیر و از من دور مکن، چون من در کنار تو همچون قمر هزاران نغمه دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دو رخ تو پروین وی دو لب تو مرجان
پروینت بلای دل مرجانت بلای جان
پشتم شده چون گردون اندر پی آن پروین
چشمم شده چون دریا اندر غم آن مرجان
دودی است مگر خطتگلبرگ در آن پیدا
[...]
جانان نکند هرگز، هرگز نکند جانان
شادان دل ما یکدم، یکدم دل ما شادان
هجرش چو کشد ما را، ما را چو کشد هجرش
صد جان بدهد وصلش، وصلش بدهد صد جان
دردم چو بود از پی، از پی چو بود دردم
[...]
هان! ای دلِ عبرتبین! از دیده عِبَر کن! هان!
ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!
یکره ز لبِ دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
[...]
رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان
کز یار دروغیها از صدق به و احسان
حال است محال او مزد است وبال او
عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان
نرم است درشت او کعبهست کنشت او
[...]
نانش نه و خلق او را در هر دو جهان مهمان
ای دوست چنین باشد ایثار جوانمردان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.