چنان افتادهام از کار، بهر لاله رخساری
که غیر از دیدن رویش نمیآید ز من کاری
فضای سینه را چندان که میجویم، نمییابم
ز یاران به دل نزدیک، غیر از ناوکش یاری
نگاهی داشت هر سو گرم، ساقی دوش در مجلس
نمیدانم که آتش در که زد، من سوختم باری
ز زلف یار نتوانم بریدن دل به آسانی
که بر وی عمرها شد بسته دارم دل به هر تاری
ز شیخ و برهمن ناید طریق عشق ورزیدن
یکی مشغول تسبیحی، یکی در بند زناّری