عاشقی، بر بستر آسودگی پهلو منه
تکیه زن بر شعله در گلخن، به گلشن رو منه
زهر اگر بر لب نهی، چون می بنوش و دم مزن
تیغ اگر بر سر نهی، سر بر سر زانو منه
بر میان زنار جز از زلف ترسایان مبند
طوق بر گردن به غیر از حلقه گیسو منه
کی خبر دارد ز ذوق عاشقی آن کس که گفت
دل به پیچ و تاب زلف و عشوه ابرو منه
عشق اگر خواهی دلا خون خور نهان و دم مزن
همچو قدسی داستانی بر سر هر کو منه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشقی دکان رسوایی به شهر و کو منه
بر دم شمشیر نه رو بر سر زانو منه
عشق از بازیچه بشناس، امت مجنون مباش
سر به یاد چشم جانان، در پی آهو منه
دل بود شایستهٔ دردی که از صد دل یکی
[...]
دل ز غفلت چون خودآرایان به رنگ و بو منه
چون گل از هر شبنمی آیینه بر زانو منه
نام خود را کوهکن کرد از سبکدستی بلند
دست خود بر روی هم ای آهنین بازو منه
بستر بیگانه را هر تار، مار خفته ای است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.