گنجور

 
قدسی مشهدی

ناگفته ماند صد سخن آرزو مرا

لب بسته ناامیدی ازین گفتگو مرا

در چشم خلق بس که مرا خوار کرده‌ای

نشناسد آب روی، کس از آب جو مرا

دور از تو کار خنجر الماس می‌کند

ساقی گر آب خضر کند در گلو مرا

من دل به خال و خط ندهم مهر پیشه کن

بلبل نیم که مست کند رنگ و بو مرا

پیمان ما به باده درست است داده‌اند

روز نخست دست به دست سبو مرا

خوردم هزار زخم نمایان ز تیر او

هرگز نبود لطف چنین، چشم ازو مرا

قدسی چه حال است که آلوده‌تر شوم

هرچند آب دیده کند شستشو مرا

 
 
 
بابافغانی

دارد زبون بتیغ زبان طعنه گو مرا

بستان بخیر ای اجل از دست او مرا

یا رب چه کینه داشت بمن دشمنی که او

شد رهنمون بدیدن آن کینه جو مرا

از بخت شور و تلخی عمرم خبر نداشت

[...]

هلالی جغتایی

هست آرزوی کشتن آن تند خو مرا

گر او نکشت، می کشد این آرزو مرا

جان من از جدایی آن مه بلب رسید

ای وای! گر فلک نرساند باو مرا

با ذوق جستجوی تو آسوده خاطرم

[...]

محتشم کاشانی

جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا

بگذار ای طبیب زمانی باو مرا

زین تب چنان ره نفسم تنگ شد که هیچ

جز آب تیغ او نرود در گلو مرا

آن بلبلم که جلوهٔ آتش گل من است

[...]

صائب تبریزی

از کار رفته دست چو دست سبو مرا

ریزند می چو شیشه مگر در گلو مرا

کی می رسید چاک گریبان به دامنم؟

گر می رسید دست به دامان او مرا

رنگین تر از سرشک بود گفتگوی من

[...]

طغرای مشهدی

مشت خسم، ولی چو نشینم به آن بهار

گلدسته می کند اثر رنگ و بو مرا

صد ره گر از خمار بیفتم به پای خم

یک دستگیر نیست به غیر از سبو مرا

نی شمع پی به گریه من می برد، نه ابر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه