گنجور

 
قدسی مشهدی

کشد صد طعنه از دشمن چو با من همنشین باشد

بنازم دوستی را کز وفاداری چنین باشد

به دل چون داغ روغن دم‌به‌دم پس می‌رود داغم

چه سازم، کوکب بخت مرا بالیدن این باشد

سیه دل دود از آن باشد که در سر نخوتی دارد

بود روشندل اخگر زانکه خاکسترنشین باشد

به گل ای مرغ گلشن، راز دل آهسته‌تر می‌گو

مبادا در پس دیوار، گوشی درکمین باشد