گنجور

 
قدسی مشهدی

چو نمی‌کنی نگاهی به ستم مران خدا را

نکنی اگر نوازش مشکن دل گدا را

همه حیرتم که هرگز چو نبوده آشنایی

به جهان که گفته چندین سخنان آشنا را

چو شدی تمام خواهش چه زنی در اجابت؟

به دم فسرده هرگز نبود اثر دعا را

شده قاصد آنچنان کم به میان دوست‌داران

که ز مصر سوی کنعان نفتد گذر صبا را

نفسی ز من نگشتی دل نازک تو غافل

به تو گر خدای دادی دل مهربان ما را

ز طراوت جمالت به هزار دیده مرغان

نکنند فرق از هم به چمن گل و گیا را

غم عشق را به صد جان چو کنند بیع قدسی

ندهی ز دست ارزان گهر گران‌بها را

 
 
 
مولانا

بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را

به من آورید آخر صنم گریزپا را

به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین

بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوش‌لقا را

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم

[...]

حکیم نزاری

چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را

به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را

اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی

نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را

وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
سلمان ساوجی

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی

برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم

[...]

کمال خجندی

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن

حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را

نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی

[...]

حافظ

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟

که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه