چو نمیکنی نگاهی به ستم مران خدا را
نکنی اگر نوازش مشکن دل گدا را
همه حیرتم که هرگز چو نبوده آشنایی
به جهان که گفته چندین سخنان آشنا را
چو شدی تمام خواهش چه زنی در اجابت؟
به دم فسرده هرگز نبود اثر دعا را
شده قاصد آنچنان کم به میان دوستداران
که ز مصر سوی کنعان نفتد گذر صبا را
نفسی ز من نگشتی دل نازک تو غافل
به تو گر خدای دادی دل مهربان ما را
ز طراوت جمالت به هزار دیده مرغان
نکنند فرق از هم به چمن گل و گیا را
غم عشق را به صد جان چو کنند بیع قدسی
ندهی ز دست ارزان گهر گرانبها را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات و آرزوهای عاشقانه شاعر پرداخته است. شاعر از غفلت معشوق از درد و رنج دلش گله میکند و میگوید که اگر توجهی به او نکند، کار برایش دشوار خواهد بود. او از تضادهای زندگی و تلاش برای جلب محبت معشوق صحبت میکند و به زیباییهای عشق و طبیعت اشاره میکند. در پایان، شاعر اشاره میکند که عشق را نمیتوان با مال و ثروت سنجید و گنج واقعی در محبت و توجه به یکدیگر نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر به محنت و رنج دیگران توجهی نکنید و خدا را فراموش کنید، پس نباید انتظار داشته باشید که مهر و محبت شما بر دل شخص نیازمند تأثیری بگذارد.
هوش مصنوعی: من در حیرت هستم که چگونه در این دنیا هیچگاه با کسی آشنا نبودهام که این همه سخنان آشنا را گفته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی تمام آرزوهایت برآورده شد، چه نیازی به درخواست کردن باقی میماند؟ دعا در حالی که امیدی نیست، هیچ تأثیری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در میان عاشقان، دیگر کسی پیامآور نیست و به همین دلیل، نسیم صبحگاهی از مصر به کنعان نمیرسد.
هوش مصنوعی: عشقت را از من جدا نکردی، در حالی که دل حساس تو از این موضوع بیخبر است. اگر خداوند به تو دل مهربان عطا کرده، ما هم همین دل را داریم.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو، هزاران پرنده در باغ گل و گیاه، نمیتوانند بین گل و خودت تمایزی قائل شوند.
هوش مصنوعی: اگر غم عشق را به هزار جان بفروشند، تو حتی گنج گرانبهای خود را به راحتی ندهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
[...]
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را
به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را
اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی
نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
[...]
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
[...]
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن
حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی
[...]
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.