گنجور

 
قدسی مشهدی

آن غنچه‌ام که راز دلم بر ملا نشد

گر شد زبان به شکوه رضا، دل رضا نشد

شکرانه جفای تو جان دادم و هنوز

دین وفا به شرع محبت ادا نشد

نیرنگ بین، که جز نگه آشنا نکرد

بیگانه‌ای که در همه عمر آشنا نشد

پیکان یک خدنگ تو در پهلویم نماند

یک ره دل ز جا شده من به جا نشد

سررشته‌ای که روز نخستم سپرد عشق

گردید خاک، دست و ز چنگم رها نشد

داغم ولی گرانی مرهم ندیده‌ام

آن دیده‌ام که طرح‌کش توتیا نشد

تاثیر دوستی به دلش عرض حال کرد

پیغام ما گرانی دوش صبا نشد

چندان که آب خورد ز چشمم نهال بخت

چون چوب خشک، قابل نشو و نما نشد

با شمع عارضت ز تجلی اثر نماند

برق از کجا گذشت که قحط گیا نشد؟

چندین بنای خیر که شد رسم در جهان

جایی به فیض دیر محبت بنا نشد

قدسی به چاک پیرهن گل حسد بریم

کان هم چرا نصیب گریبان ما نشد