گنجور

 
غبار همدانی

خیال توبه کردم دی ز مستی

ولی از توبه نِی از می پرستی

بیا ساقی بده می تا بشویم

ز لوح خودپرستی نقش هستی

مرا درسی که استاد ازل گفت

حدیث عشق بود و رمز مستی

تو پنداری که زالی باکلافی

به عمداً نرخ یوسف می شکستی

چو شاه عشق باج از ملک دل خاست

نمی بخشد به عذر تنگدستی

تو صاحب نعمتی ساقی ببخشای

به مخموری که دارد تنگدستی