گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غبار همدانی

هرکه خو با دلبر ترسا گرفت

در خرابات مغان مأوا گرفت

هرکه چون مجنون به لیلی داد دل

پوست پوشید و ره صحرا گرفت

ناوک مژگان آن ابرو کمان

چون روان در عضو عضوم جا گرفت

ذزِه را خورشید رخشان در کنار

گر گرفت از همّت والا گرفت

این تن خاکی به خاک افکن که دزد

راه کی بر مَرد بی کالا گرفت

کار سهل عاشقان جان بازیست

کار عشق از این جهت بالا گرفت

خرّم آن مولا که مولایی خویش

ترک کرد و خدمت مولا گرفت

گل ز گلشن رفت و بلبل از چمن

رخت بست و عزلت عنقا گرفت

چشم خون پالای اهل دل غبار

گوهری داد از کف و دریا گرفت

 
 
 
همام تبریزی

فتنه از بالای تو بالا گرفت

شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت

صانع از روی تو شمعی برفروخت

آتشی زان شمع در دل‌ها گرفت

زلف مشکین تو بر هم زد صبا

[...]

امیرخسرو دهلوی

کار بالای تو تا بالا گرفت

در همه دلها خیالت جا گرفت

هر که رفتار تو دید از بیم جان

هم ترا بهر شفاعت پا گرفت

تا نمی دیدم بلای جان ترا

[...]

جهان ملک خاتون

از سر زلفش دلم سودا گرفت

وز دو لعلش آتشی در ما گرفت

قامت آن سرو آزاد از چه روی

سایه ی لطف از سر ما واگرفت

چون بدیدم قامتش را در زمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه