گنجور

 
قوامی رازی

ای دل به جان و مال خر گر بوسه جانان خری

هر چون که بفروشد به تو بیعش بکن کارزان خری

مشک از دو زلف یار بر؛ تا عنبر از کودک بری

بوس از لب معشوق خر؛ تا گوهر از نادان خری

از عارض دلبر طلب؛ در گلستان عشق گل

آسان خری در بوستان؛ کز باغبان ریحان خری

یابی حلاوتهای جان، در وصل یار ار می خوری

بینی تماشاهای روح، ار وقت گل بستان خری

از دولت دلدار خواه؛ ار راحت کلی خوهی

از چشمه حیوان بخر، گر عمر جاویدان خری

معشوق عاشق سوز به، بدسار و شوخ و دلستان

تا در عتاب و ناز او، چون دل فروشی جان خری

گر دشت هندو بایدت، حالی توانی یافتن

آسان بنتوانی خرید، ار لعبت کاشان خری

یاری که خوار آید به کف، نیکو نباشد صورتش

نشنیده ای ای دل مگر «ارزان خری انبان خری »

خواهی قوام عشق را، شعر قوامی فهم کن

در عهد نوشروان طلب، چون عدل نوشروان خری