گنجور

 
قوامی رازی

ز عشق تو کشیدم گرد دل سد

نهادم در میان سینه مسند

به مسند در نشین فرمان همی ران

که دارد حسن تو ملک مؤید

نشان خال تو بر روی رنگین

بدان ماند که بر آتش نهی ند

فراز عارض تو خط مشکین

چو بر لوح نگارین شکل ابجد

بده چون بوسه ای خواهم که دانی

نشاید کرد قول دوستان رد

تو را بهتر که کم باشد رقیبت

بلی بهتر بود زر مجرد

بنفشه گرد گل بشکفت مندیش

خط آور خوبتر باشد ز امرد

ز بهر بوسه جان و دل و مال

ربودی ای نگار نارون قد

به جان و مال و دل یک بوسه ندهی

نگارینا مبر یک باره از حد

مکن بیگانگی جانا که هستیم

من آن تو، تو آن خواجه اوحد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

شده پاک از بدی میر ممجد

گشاده دست و منصور و مؤید

تنش صافی تر از جان محمد

بدو دین محمد شده مؤکد

چو تاج الملک با تیغ مهند

[...]

سوزنی سمرقندی

پری دیدار حوری یاسمن خد

دری رفتار کبکی نارون قد

نه نی خدوی اندر یاسمن رنگ

نه بی قد وی اندر نارون حد

برشک از نور رویش ماه و خورشید

[...]

مولانا

خنک جانی که او یاری پسندد

کز او دوریش خود صورت نبندد

تو باشی خنده و یار تو شادی

که بی‌شادی دهان کس نخندد

تو باشی سجده و یار تو تعظیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه