قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۸ - در غزل واشارت باسم خواجه اوحد است

ز عشق تو کشیدم گرد دل سد

نهادم در میان سینه مسند

به مسند در نشین فرمان همی ران

که دارد حسن تو ملک مؤید

نشان خال تو بر روی رنگین

بدان ماند که بر آتش نهی ند

فراز عارض تو خط مشکین

چو بر لوح نگارین شکل ابجد

بده چون بوسه ای خواهم که دانی

نشاید کرد قول دوستان رد

تو را بهتر که کم باشد رقیبت

بلی بهتر بود زر مجرد

بنفشه گرد گل بشکفت مندیش

خط آور خوبتر باشد ز امرد

ز بهر بوسه جان و دل و مال

ربودی ای نگار نارون قد

به جان و مال و دل یک بوسه ندهی

نگارینا مبر یک باره از حد

مکن بیگانگی جانا که هستیم

من آن تو، تو آن خواجه اوحد