گنجور

 
قوامی رازی

همه ای دل بلای ما خواهی

که به رغبت همی جفا خواهی

این چه عادت است و خو که تو راست

این همه رنج و غم چرا خواهی

وصل یاری طلب کنی پیوست

که بدان در صداع ما خواهی

یک جهان آرزو و تو ز جهان

همه سیمرغ و کیمیا خواهی

عمر چون خرج کرده شد عوضش

از که جوئی و از کجا خواهی

ازتو بی کارتر تو باشی هم

گر از این دلبران وفا خواهی

یارت آن است که تو را بیند

گوید ازسخره خه کرا خواهی

به از این دوستی به دست آور

گر همی دوست و آشنا خواهی

پس قوامی به جای آوردم

که بدین تو همی مرا خواهی