گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قوامی رازی

ای خواجه بوالمفاخر زرگر به وعده ها

چشمم چو سیم کرد کف زرپرست تو

زن کرده ایم زینت زن در دکان تست

وز رنج مانده ایم چوماهی به شست تو

گفتی مرا که پای او زنجش به دستم است

این هم درستئی است که آرد شکست تو

تا کی به دست داری آخر بنه ز دست

تا نشکند شد و آمد و خیز و نشست تو

هیچ افتدت که باز دهی تا بزن دهم

کز بهر پای اوست نه از بهر دست تو

 
 
 
اوحدی

گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو

سر در جهان نهم به غریبی ز دست تو

آمد بهار و خاطر هر کس کشد به باغ

میلی کی او کند که بود پای بست تو؟

قاضی ترا به دیده ملامت همی کند

[...]

اهلی شیرازی

مرغ دلم که کشته شد از چشم مست تو

در خون و خاک چند بغلطد ز دست تو

بنشین دمی و مجلس ما را فروغ ده

کز بزم عیش نیست غرض جز نشست تو

نگشاید از نشاط دل تنگ عاشقان

[...]

صفایی جندقی

مسکین کجا رود به شکایت ز دست تو

سرگشته بیدلی که بود پای بست تو

ما هرچه دل به مهر تو بستیم استوار

شد سخت تر به کین دل پیمان گسست تو

در دلبری به زلف تو یک مو گرفت نیست

[...]

غروی اصفهانی

مائیم مست باده روز الست تو

نی بلکه مست غمزۀ چشمان مست تو

ما کرده ایم سینه سپر تیغ عشق را

نی بلکه دیده را هدف تیر شست تو

ما داده ایم سلسلۀ اختیار را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه