گنجور

 
اوحدی

گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو

سر در جهان نهم به غریبی ز دست تو

آمد بهار و خاطر هر کس کشد به باغ

میلی کی او کند که بود پای بست تو؟

قاضی ترا به دیده ملامت همی کند

بر محتسب، ز دست محبان مست تو

سر بگذرد به چرخ بلندم به گردنی

گر دست من رسد به سر زلف پست تو

صد بار پیش دشمن اگر بشکنی مرا

سهلست پیش من، چو نبینم شکست تو

دردا! که هستیم ز فراق تو نیست شد

کامی ندیده از دهن نیست هست تو

یک ساعت اوحدی به دو چشمت نگاه کرد

پنجاه تیر بر دلش آمد ز شست تو

 
 
 
قوامی رازی

ای خواجه بوالمفاخر زرگر به وعده ها

چشمم چو سیم کرد کف زرپرست تو

زن کرده ایم زینت زن در دکان تست

وز رنج مانده ایم چوماهی به شست تو

گفتی مرا که پای او زنجش به دستم است

[...]

اهلی شیرازی

مرغ دلم که کشته شد از چشم مست تو

در خون و خاک چند بغلطد ز دست تو

بنشین دمی و مجلس ما را فروغ ده

کز بزم عیش نیست غرض جز نشست تو

نگشاید از نشاط دل تنگ عاشقان

[...]

صفایی جندقی

مسکین کجا رود به شکایت ز دست تو

سرگشته بیدلی که بود پای بست تو

ما هرچه دل به مهر تو بستیم استوار

شد سخت تر به کین دل پیمان گسست تو

در دلبری به زلف تو یک مو گرفت نیست

[...]

غروی اصفهانی

مائیم مست باده روز الست تو

نی بلکه مست غمزۀ چشمان مست تو

ما کرده ایم سینه سپر تیغ عشق را

نی بلکه دیده را هدف تیر شست تو

ما داده ایم سلسلۀ اختیار را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه