گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو
سر در جهان نهم به غریبی ز دست تو
آمد بهار و خاطر هر کس کشد به باغ
میلی کی او کند که بود پای بست تو؟
قاضی ترا به دیده ملامت همی کند
بر محتسب، ز دست محبان مست تو
سر بگذرد به چرخ بلندم به گردنی
گر دست من رسد به سر زلف پست تو
صد بار پیش دشمن اگر بشکنی مرا
سهلست پیش من، چو نبینم شکست تو
دردا! که هستیم ز فراق تو نیست شد
کامی ندیده از دهن نیست هست تو
یک ساعت اوحدی به دو چشمت نگاه کرد
پنجاه تیر بر دلش آمد ز شست تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد جدایی صحبت میکند. شاعر به معشوقش اشاره میکند که چشمان مست او باعث سردرگمیاش شده و او را به غریبی کشانده است. بهار آمده و همه به سمت باغ میروند، اما شاعر در انتظار است که آیا معشوقش هم به او توجهی خواهد کرد یا نه. او از قاضی که به خاطر عشقش او را ملامت میکند، میگوید و نشان میدهد که حتی در برابر دشمنانش نیز تحمل جدایی از معشوقش را دارد. در نهایت، او از آسیبهایی که عشق به او زده سخن میگوید و میافزاید که یک نگاه از سوی معشوقش چنان تاثیری بر او گذاشته که گویی تیرهایی به دلش شلیک شده است.
هوش مصنوعی: اگر چشم خیالت به من بیفتد، در جهانی غریب و ناشناخته سر در میآورم که همهچیز تحت تأثیر کمند عشق توست.
هوش مصنوعی: بهار فرارسیده و هر کسی به باغ رفت و آمد میکند. هرکس میخواهد از زیباییهای طبیعت لذت ببرد، اما تو چطور میخواهی به این زندگی زیبا پشت پا بزنی و از آن دور بمانی؟
هوش مصنوعی: داور تو را با نگاهی سرزنشآلود مینگرد، اما این بخاطر حال مستی عاشقان است که از دست تو به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیش بیاید و به بلندای آسمان برسم، میخواهم دستی به موهای زیبای تو بزنم.
هوش مصنوعی: اگر صد بار هم در مقابل دشمن مرا بشکنی، این برایم آسان است؛ فقط کافیست که من شکست تو را نبینم.
هوش مصنوعی: آه! چه غمانگیز است که از دوری تو رنج میکشیم، اما هیچ کامی از تو ندیدهایم و هر آنچه داریم، فقط فراق توست.
هوش مصنوعی: یک لحظه اوحدی به چشمان تو نگاه کرد و در دلش پنجاه تیر عشق از انگشت تو رها شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه بوالمفاخر زرگر به وعده ها
چشمم چو سیم کرد کف زرپرست تو
زن کرده ایم زینت زن در دکان تست
وز رنج مانده ایم چوماهی به شست تو
گفتی مرا که پای او زنجش به دستم است
[...]
مرغ دلم که کشته شد از چشم مست تو
در خون و خاک چند بغلطد ز دست تو
بنشین دمی و مجلس ما را فروغ ده
کز بزم عیش نیست غرض جز نشست تو
نگشاید از نشاط دل تنگ عاشقان
[...]
مسکین کجا رود به شکایت ز دست تو
سرگشته بیدلی که بود پای بست تو
ما هرچه دل به مهر تو بستیم استوار
شد سخت تر به کین دل پیمان گسست تو
در دلبری به زلف تو یک مو گرفت نیست
[...]
مائیم مست باده روز الست تو
نی بلکه مست غمزۀ چشمان مست تو
ما کرده ایم سینه سپر تیغ عشق را
نی بلکه دیده را هدف تیر شست تو
ما داده ایم سلسلۀ اختیار را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.