گنجور

 
قوامی رازی

ای خواجه بوالمفاخر زرگر به وعده ها

چشمم چو سیم کرد کف زرپرست تو

زن کرده ایم زینت زن در دکان تست

وز رنج مانده ایم چوماهی به شست تو

گفتی مرا که پای او زنجش به دستم است

این هم درستئی است که آرد شکست تو

تا کی به دست داری آخر بنه ز دست

تا نشکند شد و آمد و خیز و نشست تو

هیچ افتدت که باز دهی تا بزن دهم

کز بهر پای اوست نه از بهر دست تو