گنجور

 
قطران تبریزی

ایا ز عز و شرف تاج برنهاده بسر

زمانه بر ده همه عمر دشمنانت بسر

اگر بجای پسر دختر آیدت چه زیان

که دختر چو تو باشد به از هزار پسر

اگر شهی را باشد دو صد پسر همه شیر

یکی بود که سزد افسر پدرش بسر

نه دختری ببر تخت ملک چهر آراست

که بر بساطش بوسید گوهر اسکندر

تو روزگار بدیدی بمان و خندان باش

که روزگار نشاندت دو تا جور در بر

همیشه تا مه و خور بر فلک دهند فروغ

ز رامش و طرب و عیش در جهان برخور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر

که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر

طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق

بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر

از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر

سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر

فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ

به کار ناید رو در دروغ رنج مبر

حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر

ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر

خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن

بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر

هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عسجدی
خواجه عبدالله انصاری

پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو

مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر

کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان

ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر

اگر هزار بمانی و گر هزار هزار

[...]

ازرقی هروی

بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر

نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر

ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز

کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور

فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه