گنجور

 
قطران تبریزی

کجائی تو این راحت جان کجائی

کجائی که هر چند خوانم نیائی

بریدم همه آشنائی ز وصلت

فراقت برد از طرب آشنائی

مرا هر زمانی هوایت بپرسد

که در هجر آن ماه خامش چرائی

ایا یوسف حسن تا تو برفتی

چو یعقوبم اندر غم مبتلائی

بجانت خریدار بوده است عاشق

که هستی چو یوسف ز خوبی جدائی

نه از سنگ بشکست دست وصالت

که دارو شود ای صنم مومیائی

چراغ وصالت میان باد کشتست

کز او تیره باشد مرا روشنائی

چه سود است هجر و وصالت که ما را

زمانه کشیده است تیغ جدائی

جدائیت حکم خدایست بر من

حذر چون کنم من ز حکم خدائی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

دل من همی داد گفتی گوایی

که باشد مرا روزی ازتو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم

بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم

[...]

منوچهری

نوای تو ای خوب ترک نوآیین

درآورد در کار من بینوایی

رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن

که هرگز مبادم ز عقشت رهایی

ز وصفت رسیده‌ست شاعر به شعری

[...]

قطران تبریزی

دلا تا تو اندر هوان و هوائی

نه جفت زمینی نه جفت هوائی

بلا از تو بیند همیشه تن من

بلائی تو یا بر بلا مبتلائی

چرا مهر دستان زنی برگزیدی

[...]

مسعود سعد سلمان

نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی

مبادا تو را زین نوا بینوایی

نواهای مرغان دو سه نوع باشد

تو هر دم زنی با نوایی نوایی

گر از عشق گویا شدستی تو چون من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
قوامی رازی

نماند است در چشم من روشنائی

که افتاد با پیریم آشنائی

ز پیری چرا گشت تاریک چشمم

اگر آشنائی بود روشنائی

بهار جوانی فرو ریزد از هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه