کجائی تو این راحت جان کجائی
کجائی که هر چند خوانم نیائی
بریدم همه آشنائی ز وصلت
فراقت برد از طرب آشنائی
مرا هر زمانی هوایت بپرسد
که در هجر آن ماه خامش چرائی
ایا یوسف حسن تا تو برفتی
چو یعقوبم اندر غم مبتلائی
بجانت خریدار بوده است عاشق
که هستی چو یوسف ز خوبی جدائی
نه از سنگ بشکست دست وصالت
که دارو شود ای صنم مومیائی
چراغ وصالت میان باد کشتست
کز او تیره باشد مرا روشنائی
چه سود است هجر و وصالت که ما را
زمانه کشیده است تیغ جدائی
جدائیت حکم خدایست بر من
حذر چون کنم من ز حکم خدائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس جدایی و درد ناشی از دوری محبوب است. شاعر از فقدان محبوب و غم و اندوهی که بر دلش سنگینی میکند، سخن میگوید. او به یاد آشناییها و لحظات شیرین با محبوب خود میافتد و از قرار نبودن او در کنار خود ناراحت است. شاعر خود را به یعقوب تشبیه میکند که از جدایی یوسف رنج میبرد و این دوری را به حکم خداوند نسبت میدهد. او به دنبال دلیل جدایی و احساس ناتوانی در مقابله با آن است. به طور کلی، شعر به عواطف عمیق عاشقانه و غم جدایی میپردازد.
هوش مصنوعی: کجایی، ای آرامش جانم؟ هر بار که صدایت میزنم، تو نمیآیی.
هوش مصنوعی: من تمام روابط و آشناییهای خود را به خاطر جدایی تو قطع کردهام و از شادی و سرور آشنایی دیگر خبری نیست.
هوش مصنوعی: هر زمان که از من بپرسی که چرا در غم و دوری آن ماه زیبا هستم، دلم برای تو تنگ میشود.
هوش مصنوعی: ای یوسف زیبایی، وقتی تو رفتی من مانند یعقوب در اندوه و غم غرق شدهام.
هوش مصنوعی: عاشق تو کسی است که جانش را فدای تو کرده و در عشق تو به خوبی تو را میبیند، اما تو به خاطر زیباییهای وجودت از او دوری میکنی.
هوش مصنوعی: دستی که به عشق تو رسیده، از سنگ هم سختتر است و نمیتواند بشکند؛ تو ای محبوب، باید مانند مومیایی، جان تازهای به من ببخشی.
هوش مصنوعی: چراغ عشق تو در میان باد به خشم افتاده است و از آن، روشنی من تیره و تار شده است.
هوش مصنوعی: از جدایی و وصال چه فایدهای دارد وقتی که زمان ما را به زور از هم جدا کرده است؟
هوش مصنوعی: جدایی تو، برای من حکم خداوند است. چطور میتوانم از این حکم الهی سرپیچی کنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی ازتو جدایی
بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم وزین غم
[...]
نوای تو ای خوب ترک نوآیین
درآورد در کار من بینوایی
رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن
که هرگز مبادم ز عقشت رهایی
ز وصفت رسیدهست شاعر به شعری
[...]
دلا تا تو اندر هوان و هوائی
نه جفت زمینی نه جفت هوائی
بلا از تو بیند همیشه تن من
بلائی تو یا بر بلا مبتلائی
چرا مهر دستان زنی برگزیدی
[...]
نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی
مبادا تو را زین نوا بینوایی
نواهای مرغان دو سه نوع باشد
تو هر دم زنی با نوایی نوایی
گر از عشق گویا شدستی تو چون من
[...]
نماند است در چشم من روشنائی
که افتاد با پیریم آشنائی
ز پیری چرا گشت تاریک چشمم
اگر آشنائی بود روشنائی
بهار جوانی فرو ریزد از هم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.