کجائی تو این راحت جان کجائی
کجائی که هر چند خوانم نیائی
بریدم همه آشنائی ز وصلت
فراقت برد از طرب آشنائی
مرا هر زمانی هوایت بپرسد
که در هجر آن ماه خامش چرائی
ایا یوسف حسن تا تو برفتی
چو یعقوبم اندر غم مبتلائی
بجانت خریدار بوده است عاشق
که هستی چو یوسف ز خوبی جدائی
نه از سنگ بشکست دست وصالت
که دارو شود ای صنم مومیائی
چراغ وصالت میان باد کشتست
کز او تیره باشد مرا روشنائی
چه سود است هجر و وصالت که ما را
زمانه کشیده است تیغ جدائی
جدائیت حکم خدایست بر من
حذر چون کنم من ز حکم خدائی