گنجور

 
قطران تبریزی

چونان شدم از شادی زین نامه که گفتی

دادند بمن خط بملک دو جهانی

بر دوست گمانی بجز این برد دل من

ای دوست دلم بر تو غلط برد گمانی

هم قول تو هم وعده تو هر دو بود راست

هم راست دلی با من و هم راست زبانی

ای جان جوانی اگرت باز ببینم

حقا که فدای تو کنم جان و جوانی

چون ماه خزان از بر من دوری جستی

از رنگ رخم گشت چو نارنج خزانی

گردد چو گل سرخ بهار رخم از یار

گر روی بهاری را زی من برسانی

من هرچه بخواهم ز لب تو بستانم

تو هرچه بخواهی ز کف من بستانی