گنجور

 
قطران تبریزی

ای پیشه تو رامش و پیروزی و بهی

گل رفت و لاله رفت و ترنج آمد و بهی

از دست لاله رویان گل بوی و می ستان

بفزای بر ترنج و بهی رامش و بهی

داد تو روزگار ز دولت همی دهد

تو داد روزگار بخوشی همی دهی

کردی ز نام نیک همه شهرها ملا

کردی ز زر و سیم همه گنجها تهی

راه نشاط گیرد و از غم رها شود

آنکس که کمترین رهیت را شود رهی

آن از میان آهن و پولاد سر نهد

گر دست خود به آهن پولاد بر نهی

کارت همیشه بخشش و بخشایش است از آنک

از راز روزگار فرومایه آگهی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode