تا زمین را آسمان پر لؤلؤ عمان کند
کوه و صحرا را صبا پر لاله نعمان کند
بوستان پیراهن از پیروزه گون دیبا کند
گلستان پیرایه از بیجاده گون مرجان کند
باد نوروزی بشاخ گل برآید بامداد
لؤلؤ مرجان ببستان اندرون ریزان کند
چون سحرگاهان بنفشه دور لاله بشکفد
از هوای آن بنفشه پشت چون چوگان کند
این برنگ خویشتن یاقوت را خواری دهد
وان ببوی خویشتن کافور مشک ارزان کند
باد هر ساعت صنوبر را در افغان آورد
ابر هر ساعت بگریه باغ را خندان کند
هر نگاری کان بچین مانی همی دشوار کرد
باد نیسان در میان گلستان آسان کند
هر زمان بستان و صحرا را به نیرنگ ابر و باد
رنگ دیگرگون فزاید نقش دیگر سان کند
هرکه را باید بهشت آشکار اندر زمین
خانه را ماند بجای و روی زی بستان کند
بس خوش آید بانک بلبل بامداد از بوستان
وز خوشی گوئی مگر مدح ملک جستان کند
آن امیری کآسمان در گلستان از بهر او
بلبلان را آفرین گوی و ستایش خوان کند
گر کند بلبل بالحان خوش او را مادحی؟
باز او را گل خدای عرش در قرآن کند؟
گر کسی با وی خلاف آرد بروز کارزار
موی در اندام او ماننده ثعبان کند
از کرم وز مردمی با هرکسی همتا شود
از سخا وز راستی با هرکسی احسان کند
هرچه با دشمن بگوید از جفا نکند چنان
هرچه با زائر بگوید از سخا چونان کند
باد جاویدان خداوند جهان و شهریار
کو همه کاری ز بهر نام جاویدان کند
هرکه را دل با کژی بسته است و جان بر خشم او
تیغ شمس الدین مر او را چون تن بیجان کند
بوالمعالی آنکه او یزدان جستانست بس
خدمت جستان بسان خدمت یزدان کند
مفلسان را دست گوهربار او قارون کند
غمکنان را لفظ شکر بار او شادان کند
از بهشت عدن ناید یاد با ایوان او
گر بروز خرمی آرایش ایوان کند
دست او بر دجله و جیحون همی شبخون زند
تیغ او بازی همی با پتک و با سندان کند
گریه دینار او خندان کند گرینده را
خنده شمشیر او بدخواه را گریان کند
ذره ای با جود او در کان نماند زر و سیم
خانه خواهنده را از سیم و زر چون کان کند
تا همی رخشان زمین را باد فروردین کند
تا هوا را تیره ابر آذر و آبان کند
باد تیره روز خصم هر دو شاه خصم بند
کاین جهان را دولت ایشان همی رخشان کند
باد با سامانش عمر و باد با سامانش ملگ
کو سخا و مردمی با خلق بی سامان کند
صد هزاران جشن نوروزی بر ایشان بگذرد
کاین جهان آرامش و رامش همی ز ایشان کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باد نوروزی همی آرایش بستان کند
تا نگارش چون نگارستان چینستان کند
مرزها را هر زمان پیراهن از مینا دهد
شاخها را هر زمان پیرایه از مرجان کند
ابر پنداری که با باد بهاری دشمن است
[...]
ماه من جَزع مرا بر زر عقیق افشانکند
چون به زیر لعل مروارید را پنهان کند
سازد از زلف و زَنَخ هر ساعتی چوگان و گوی
تا دل و پشت مرا چون گوی و چون چوگان کند
چون بتابد زلف او بر عارضشگویی همی
[...]
میل را بر تخته چون گاه رقم گردان کند
تیر گردون را به صنعت عاجز و حیران کند
از مجسم گر بترسد خصمش اندر ساعتی
طول و عرض و سمت آن از نقطهای برهان کند
جذر و کعبی را که نگشاد ایچ کس از بستگی
[...]
ای فلک قدری که هر شب رای رو شنت
دیدبانان افق را دیده ها حیران کند
آفرینش چون قلم سر بر خط فرمان نهد
چون دبیر خاص نامت بر سر فرمان کند
جاهت ار گیرد حضیض ماه را در اهتمام
[...]
اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند
اینک آن رویی که ماه و زهره را حیران کند
اینک آن چوگان سلطانی که در میدان روح
هر یکی گو را به وحدت سالک میدان کند
اینک آن نوحی که لوح معرفت کشتی اوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.