گنجور

 
قطران تبریزی

فغان من همه زان زلف تابدار سیاه

که گاه پرده لاله است و گاه معجر ماه

چو قامت شمنانست گوژپشت و نوان

چو جان اهرمنانست کینه دار و سیاه

بدو رسد شکن و تاب و تیرگی ز جهان

اگر بود شکن و تاب و تیرگی ز گناه

بگاه رفتنش از سیم ساده باشد جای

بگاه خفتنش از مشگ سوده باشد گاه

گه از عبیر کند بر مه دو هفته زره

گه از بنفشه کند بر گل شکفته کلاه

هزار توبه صد ساله را بداد بباد

هزار زاهد صد ساله را ببرده ز راه

خبر دهد به سیاهی ز روز دشمن میر

نشان دهد بدوتائی ز پشت حاسد شاه

چراع گر گریان شهریار ابو منصور

که شهریار نژاد است و شهریار پناه

هنر نمای و هنرور ستای و عالی رای

جهانگشای و موالی فزای و دشمن کاه

اگر سعادت جویی بجز رضاش مجوی

وگر سلامت خواهی بجز هواش مخواه

اگر بکوه رسد باد خشم او یکبار

وگر بکاه رسد باد مهر او یک راه

بساعت اندر مانند کاه گردد کوه

بساعت اندر مانند کوه گردد کاه

خدای گویی کز بهر زائرانش سرشت

که شغل ایشان دارد همی گه و بیگاه

ز بهر آمدگان دست او همیشه بکار

ز بهر نامدگان چشم او همیشه براه

نیاز نگذرد آنجا که میر کرد گذر

عذاب ننگرد آنجا که شاه کرد نگاه

ایا ز کف تو کار ولی همیشه قوی

ایا ز تیغ تو کار عدو همیشه تباه

نه با سپاه تو دارد درنگ هیچ حصار

نه با سنان تو گیرد قرار هیچ سپاه

بدین مبارز خرگاهیان سخت کمان

شگفت نیست که بر آسمان زنی خرگاه

دل ولی بکمان دو تاه راست کند

بتیر راست روان عدو کنند دو تاه

در آن زمین که تو یک روز رزم ساخته ای

پلنگ و شیر بخون اندرون کنند شناه

نه آگه است زر از دل تو چرخ بلند

زر از چرخ برین است رای تو آگاه

نیازمند پیاپی کنند قصد بتو

تو بی نیاز کنی شان بساعت اندر راه

کرا بمدح تو روزی دراز گشت زبان

زمانه دارد دست بدی از او کوتاه

تو یاوری همه کس را و یاور تو خداست

تو مونسی همه کس را و مونس تو الاه

نیام دولت و اقبال را تو زیبی تیغ

عروس دانش و فرهنگ را تو شائی شاه

همیشه بادت کام و همیشه بادت ناز

همیشه بادت نام و همیشه بادت جاه

موافقان تو بادند جفت ناز و نعیم

مخالفان تو بادند جفت آوخ و آه

همیشه تا بود اندر شمار ماه ز سال

همیشه تا بود اندر حساب روز ز ماه

شمار عمر تو باد از حساب سال فزون

حساب ملک تو بیش از شمار مه صد راه