چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت
ریخت مرغ روح بیاندازه بر بالای هم
خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت
بس خرابی کرد چشمش با دل ما میتوان
از غبار خاطر ما رنگ صد ویرانه ریخت
میتواند کرد باز از یک نگاهم جان به تن
چشم جادویی که خونم را به صد افسانه ریخت
فکر عاشق کن که بعد از سوختن سودی نداد
این قدر اشگی که شمع از ماتم پروانه ریخت
خال کنج لب به قصد مرغ دل گیراتر است
دانه را صیاد ما بر دام استادانه ریخت
غمزه بدمست او زخم نمایان زد به دل
خون ما قصاب آخر بر در میخانه ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و تأثیرات آن بر زندگی و روح انسان میپردازد. او از رنگها و زیباییهای عشق صحبت میکند که در وجودش ریخته شده و او را به دیوانگی میکشاند. چشمهای معشوق آنقدر جادویی و اثرگذارند که میتوانند از یک نگاه جان تازهای به فرد ببخشند. شاعر بیان میکند که عشق و غمهای ناشی از آن باعث سوزش دل و اشک ریزی میشود و در نهایت، میگوید که حال و هوای عشق همچون شکارچیای است که دام را به خوبی میچیده و انسان را به دام عشق میاندازد، حتی اگر این عشق زخم و درد به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: چرخ گردونه رنگ هر نوشیدنی که در جام ریخت، عشق او را آورد و در دهان من، که دیوانهام کرد، ریخت.
هوش مصنوعی: پرندهی روح به شکل زیبا و بینهایت، بر روی خطوط و نشانههایی که در هر جا ایجاد شده، پرواز میکند و در هر جایی که دانهها و تلهها قرار گرفته، تجمع میکند.
هوش مصنوعی: چشم او به دل ما آسیب زیادی زده است، ما میتوانیم از غبار ذهنمان رنگ و حال و هوای صد ویرانه را نشان دهیم.
هوش مصنوعی: با یک نگاه میتوان جان تازهای به تنم بخشید؛ نگاهی جادویی که خونم را به هزاران قصه و افسانه تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: تخیل و احساسات عاشقانه را در نظر بگیر که پس از تجربهی درد و رنج، هیچ نتیجهای نداشت. این همه اشک که از غم پروانه ریخته شد، مانند موم شمعی است که در آتش سوخت.
هوش مصنوعی: نقطه زیبای لب بیشتر از همه چیز دل ما را میرباید، زیرا صیاد ماهرانه دانه را در دام خود قرار داده است.
هوش مصنوعی: نگاه دلچسب و سکرآور او مانند زخم عمیقی بر دل ما نشست و در پایان، قصاب بر درِ میخانه، خونِ ما را ریخت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت
در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت
آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست
لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت
در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره
[...]
در دلم بگذشت و چشمم اشک بیتابانه ریخت
زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت
خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار
رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت
دست عقل از حلقهی آشفتگانم دور کرد
[...]
آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت
خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت
تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل
دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت
خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست
[...]
بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت
رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت
حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل
پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت
فکر زلفت سینهچاکان را ز بس پیچیده است
[...]
گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت
چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت
خون بلبل را به جوش آورد گل را رنگ داد
در چمن هر قطره صهبایی که از پیمانه ریخت
عشق دل ها را فشرد و چشم ها را آب داد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.