گنجور

 
قصاب کاشانی

کی شود معلوم هر بیگانه‌ شرح حال من

دیگری جز دوست آگه نیست از احوال من

چون ز خویش آگه توانم گشت کز بخت سیاه

تار سازد خانه آیینه را تمثال من

مرغ تصویرم مرا در دل غم پرواز نیست

روز اول بسته بر مویی مصوّر بال من

همچو داغ لاله از بی‌حاصلی در این چمن

می‌نماید تیره بختی در قبال آل من

با غم هجر تو شب‌های جدایی راز دل

می‌کند اظهار بی‌ایما زبان لال من

زاهدا برخیز تا قسمت کنیم اسباب عیش

حور جنّت از تو، درد و داغ جانان مال من

ز انتظار مقدمش قصاب در راه طلب

من شدم پامال صبر و صبر شد پامال من