آن سرو سیماندام من چون از گلستان بگذرد
موج لطافت جو به جو از هر خیابان بگذرد
شبهای هجر او دلم راضی نمیگردد اگر
یک قطره آب چشمم از بالای مژگان بگذرد
از کثرت کمطالعی ترسم نسیم کوی او
چون بر مزار من رسد برچیده دامان بگذرد
آن بیسرانجامم که گر عضوی ز من یابد هما
یک عمر سرگردان شود تا از بیابان بگذرد
در رنج روزافزونم و بیمم از آن باشد که او
تا چاره دردم کند کارم ز درمان بگذرد
از گرمی تیغش کشد بر استخوانم شعلهای
برق آتشافشانی کند تا از نیستان بگذرد
قصاب را بار گران افکنده زین ره بر قفا
اول به منزل میرسد هرکس که از جان بگذرد