گنجور

 
قاسم انوار

شاه رستم را درودی میفرستم با سلام

زانکه کس رامثل او فرزند فرزندی نبود

میر رستم، شه محمد، شاه روحانی صفت

رفت ازین ویرانه و تن برد تا دار خلود

دید جنت با هزاران فر و زیب آراسته

میل ازین عالم برید و اندر آن عالم فزود

یا الهی، جان پاکش را بجنت شاد دار

یا غیاث المستغیثین، در خلود و در شهود

روی پنهان کرد و پنهان شد ز ما آن نور چشم

سال اندر هشتصد و سی و سه بد کین رو نمود

با وجود جاه و حرمت علم می جست ازاله

آشنای یار گشت و نور عرفانش ربود

هرکجا ذکر تو می‌گویند در افواه خلق

قاسم خسته روان می‌راند از دیده دو رود

 
 
 
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمائی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می فروزی آتش و خود کور می گردی بدود

چون نداری زهره ئی زهرت نمی باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه