گنجور

 
قاسم انوار

شاه رستم را درودی میفرستم با سلام

زانکه کس رامثل او فرزند فرزندی نبود

میر رستم، شه محمد، شاه روحانی صفت

رفت ازین ویرانه و تن برد تا دار خلود

دید جنت با هزاران فر و زیب آراسته

میل ازین عالم برید و اندر آن عالم فزود

یا الهی، جان پاکش را بجنت شاد دار

یا غیاث المستغیثین، در خلود و در شهود

روی پنهان کرد و پنهان شد ز ما آن نور چشم

سال اندر هشتصد و سی و سه بد کین رو نمود

با وجود جاه و حرمت علم می جست ازاله

آشنای یار گشت و نور عرفانش ربود

هرکجا ذکر تو می‌گویند در افواه خلق

قاسم خسته روان می‌راند از دیده دو رود