گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

شفای جان مرا چیست؟ کز من آزردست

کنون که خون دلم ریخت، جان و دل بر دست

فغان من همه زآنست کآن حبیب قلوب

هزار پرده درید و هنوز در پردست

بگو بفاضل عالی جناب، مفتی شهر

چه سود لقلقهای زبان؟ چو دل مردست

عظم مست و خرابم، ندانم: ایساقی

که جام باده من جنس صاف یا دردست؟

ز ابر علم تقلید برف میبارد

از آن سبب نفس زاهدان چنین سردست

بجان و دل نفسش را قبول باید کرد

کسی که در ره تحقیق گرم و دل سردست

بساز، قاسم بیچاره، با جفای حبیب

که جان و دل ببلاهای عشق پروردست