گنجور

 
قاسم انوار

هله! عاشقان، که راهست بهو،زنید هویی

ببرید جمله بر هو،بزنید های و هویی

بکنید خرقها را، که ز زرق رنگ دارد

ز سرشک سیل مژگان بکنید شست و شویی

بزنید حلقه بر در، که خسیس نفس پرور

بخدای ره ندارد،بخدا، بهیچ رویی

شب دوش گفت: جان را خبری رساند جانان

که چو چشمه گشت چشمم، نه چو چشمه ای،چو جویی

که ز عشق اگر نمویی،بنشین، سخن چه گویی؟

بجلال ما،نیابی، بجلال ره بمویی

بنیاز گفتم آخر که: جهان و جان فدایت

کس ازین ندید خوشتر، بزمانه آبرویی

ز جهان و جان برآمد،ز جهانیان سرآمد

به مشام جان قاسم ز تو تا رسید بویی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

به فراغ دل زمانی نظری به ماهرویی

به از آنکه چند شاهی، همه عمر های و هویی

نه ز دست نوجوانان به چمن شدم، ولیکن

هوس جمال جانان نرود به رنگ و بویی

نفسم به آخر آمد، نظرم ندید سیرش

[...]

قاسم انوار

چو زنان،مباش قانع،ز جهان برنگ و بویی

بزن، ای پسر، چو مردان، قدمی بجست و جویی

که جهان شراب خانه است و درو شراب کهنه

بکش این شراب کهنه، تو بهر زمان، بنویی

من ازین خمار مستی نه چنان شدم که هرگز

[...]

میلی

به نهان چنان نمایی همه را ز لطف رویی

که گمان برند هر یک، که تو خاص ازان اویی

نظیری نیشابوری

نه گلم کفاف رنگی نه گلم پسند بویی

سر و برگ خود ندارم ز خیال روی و مویی

به تصور جمالش ز هزار فکر رستم

دل جمع من پریشان نشود به هیچ سویی

شده با بدان مصاحب چه فسون کنم ندانم

[...]

طغرای مشهدی

نه تلاش سیر گلشن، نه سر کنار جویی

نه هوای می پرستی، نه دماغ های و هویی

گل و سبزه جا نیابد ز هجوم تازگیها

به چمن اگر درآید، ز رخ تو رنگ و بویی

ز عبادت صراحی، مطلب نتیجه هرگز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه