گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی

بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟

بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را

بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی

بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت

بمن اسم جان سپردن،بتو رسم دلربایی

نه چنان خراب و مستم،که توان مرا کشیدن

ز طریق عشق و رندی،بصلاح و پارسایی

نفسی نقاب بگشا:دل و دین ببر بغارت

که دمی خلاص یابم ز غم منی و مایی

من اگر جفاست کارم، بتو بس امیدوارم

بجز از تو کس ندارم، که تو معدن وفایی

ز سر نیاز گفتم که :گدای تست جانم

بکرشمه گفت :قاسم،تو گدای پادشایی