گنجور

 
قاسم انوار

با روی دل فروزت عیشیست جاودانی

ای منبع مکارم وی معدن امانی

عیشیست جاودانی، گر ره بری بدانی

بر چهره مشعشع گیسوی ارغوانی

از جان خبر نداری، انکار عشق داری

با تو کسی چه گوید؟ ای مرد کندلانی

در بند هر دو عالم بگشاد عشق محکم

در بند ره نه ای تو، در بند آب و نانی

جان سه باره او را «ثالث ثلاثه » گوید

ثالث چگونه باشد، آنجا که نیست ثانی؟

چون خامه ام براندی، رفتم بسر، چه گویم؟

خوش باشد ار زمانی؟ چون نامه ام بخوانی

گفتی که: روزکی چند در هجر ما سر بر

امری محال باشد بی دوست زندگانی

گفتم بپیر غافل، چون زین جهان برون شد:

تا خود چگونه باشد احوال آن جهانی

زنهار! جان قاسم، در خویشتن مشو گم

بر فطرت یقینی، در حضرت عیانی