گنجور

 
قاسم انوار

بتو جان کجا برد پی؟ که تو شاه بی نشانی

ز تو دل کجا گریزد؟که تو معدن امانی

بهمین خوشست جانم که سگ در تو باشم

چه کنم؟ چه چاره سازم؟ اگرم ز در برانی

بثنای تو زبانم نرسید و گنگ گشتم

پس ازین مگر بگویم بزبان بی زبانی

بچه نسبتت کند جان؟ که شدست در تو حیران

بتو هیچ کس نماند، تو بهیچ کس نمانی

بگشا رگ سبل را، بنما بما ازل را

بعدم فرست اجل را، که حیات جاودانی

شب وصلت حبیبان چه محل این رقیبان؟

بمیان جنت، ای جان، چه غمست از زیانی؟

قدح شراب در ده، که بروزگار پیری

هوسست قاسمی را دو سه هفته ای جوانی