گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

من قبله بدل کردم، تا کی بود این کوری؟

جویای لقا گشتم، تا چند ز مهجوری؟

گویند که: نتوان دید آن یار گرامی را

آری نتوان دیدن تا غافل و مغروری

ای بحر چنین ساکن، دلها ز تو شد ایمن

صد موج بلا خیزد آن لحظه که در شوری

در عشق زبون گردی، انباز جنون گردی

گر قیصر و خاقانی، گر خسرو و فغفوری

ای عشق، عجایب ها در وصف تو می دانم

هم نایی و هم نایی، طنبوری و طنبوری

گفتم: ز چه مستی تو؟ گفتا: ز چه می پرسی؟

از باده منصوری، نی از می انگوری

قاسم، همه دولتها در وصلت آن یارست

در ماتم جاویدی، گر غافل ازین سوری