گر تو از مستان عشقی در وله
یار یک دل به ز یار ده دله
تو از آن او و او ز آن تو شد
«کان الله » گفت و «کان الله له »
گر نداری آتش سودای او
دیک جانت از چه شد در غلغله؟
راه انصافست این در عاشقی
جان ما را بودن از جانان گله
گر روانت آشنای عشق شد
خوش برو همراه او در هر وله
قافله عشقست و مردان خدا
اندرین ره پیشوای قافله
وقت کوچیدن رسید از دوستان
همرهان رفتند و ما در مرحله
گر شدی از آشنای با یزید
چون فتادی ناگهان در غلغله؟
قاسمی، این شیخ ما خلوت گزید
تا نماند جان او در مشغله
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هست از مغز سرت، ای منگله
همچو رش مانده تهی از کشکله
دور باش ای خواجه زین بیمر گله
کهت نیاید چیز حاصل جز گله
هر که در ره با گلهٔ خوگان رود
گرد و درد و رنج یابد زان گله
خانه خالی بهتر از پر شیر و گرگ
[...]
چون نداری دانهای را حوصله
چون تو با سیمرغ باشی هم چله
چون به نالد زار بیشکر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله
بی توقف یک دو منزل شد یله
تا به دریابی که خوانندش تله
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.