گر تو از مستان عشقی در وله
یار یک دل به ز یار ده دله
تو از آن او و او ز آن تو شد
«کان الله » گفت و «کان الله له »
گر نداری آتش سودای او
دیک جانت از چه شد در غلغله؟
راه انصافست این در عاشقی
جان ما را بودن از جانان گله
گر روانت آشنای عشق شد
خوش برو همراه او در هر وله
قافله عشقست و مردان خدا
اندرین ره پیشوای قافله
وقت کوچیدن رسید از دوستان
همرهان رفتند و ما در مرحله
گر شدی از آشنای با یزید
چون فتادی ناگهان در غلغله؟
قاسمی، این شیخ ما خلوت گزید
تا نماند جان او در مشغله
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و ارتباط عمیق با معشوق میپردازد. شاعر بیان میکند که اگر کسی به عشق واقعی رسیده باشد، مانند مستان در حال شوری و ذوق است. او به وحدت میان عاشق و معشوق اشاره میکند و میگوید که وجود عشق، روح انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. همچنین اشاره میکند که عشق یک مسیر است و کسانی که در این راه قدم میگذارند، باید با یکدیگر همسفر باشند و از همراهی با دیگران بهرهمند شوند. در نهایت، شاعر به نیاز به خروج از مشغلههای دنیوی به منظور رسیدن به عشق حقیقی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو به عشق معشوقی شیدا هستی، یک دل از محبت یار را میارزد به دلهایی که از عشق او رنج میبرند.
هوش مصنوعی: تو متعلق به او هستی و او متعلق به توست؛ از آنجایی که خداوند گفته و میگوید که او برای توست.
هوش مصنوعی: اگر شوق و عشق او را نداری، پس چرا جانت در این هیاهو و شلوغی به سر میبرد؟
هوش مصنوعی: در عشق، انصاف این است که اگر عشق و جان ما با دلبر است، نباید از او شکایت کنیم.
هوش مصنوعی: اگر ذهنت با عشق آشنا شد، خوب است که همراه او در هر لحظهای بروی و از آن لذت ببری.
هوش مصنوعی: عشق همچون قافلهای است و در این مسیر، مردان خدا به عنوان رهبران این قافله عمل میکنند.
هوش مصنوعی: زمان وداع فرارسیده است؛ دوستان و همسفران رفتهاند و ما هنوز در این مرحله باقی ماندهایم.
هوش مصنوعی: اگر به دوستی یزید درآیی، وقتی که ناگهان در یک شلوغی و هیاهو گرفتار شدی، چه حالی خواهی داشت؟
هوش مصنوعی: قاسمی، این عالم بزرگ به دور از شلوغیها و جمعیتها زندگی میکند تا روحش از دغدغهها آزاد بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هست از مغز سرت، ای منگله
همچو رش مانده تهی از کشکله
دور باش ای خواجه زین بیمر گله
کهت نیاید چیز حاصل جز گله
هر که در ره با گلهٔ خوگان رود
گرد و درد و رنج یابد زان گله
خانه خالی بهتر از پر شیر و گرگ
[...]
چون نداری دانهای را حوصله
چون تو با سیمرغ باشی هم چله
چون به نالد زار بیشکر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله
بی توقف یک دو منزل شد یله
تا به دریابی که خوانندش تله
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.