گنجور

 
قاسم انوار

از ما خبر برید بدان عاشقان مست :

پیمانه پر کنید، که پیمان ما شکست

صورت نبست شیوه زهد و صلاح ما

با عاشقان مست نشستیم می بدست

ماییم و جام باده و رندی و عاشقی

تا عاقبت شویم برین در چو خاک پست

با ما سخن ز باده و ساقی و جام گوی

کازاده است از دو جهان رند می پرست

هر جان بآرزویی و هر دل بمقصدی

ماییم و جام باده و معشوقه الست

در راه عشق حاضر و چالاک ره روید

هرجا که فتنه ایست برین رهگذار هست

قاسم، سخن مگوی، بجان سخن بدان

جان سخن شناس چو کبریت احمرست

 
 
 
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه